معنی گشادگی و وسعت
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
فراخی سعه مقابل تنگی، ساحت وسعت: هر گاه که فضا ء دل یعنی گشادگی دل فراخ باشد مردم جوانمرد باشد، پاکی خوشی: تا هوا را گشادگی و خوشی است تا زمین را فراخی و پهناست. . . . (فرخی)، فرح انبساط، فراخی نعمت خصب نعمت، انفصال فرجه مقابل پیوستگی اتصال: و مایه ها بطبع از هم گشادگی و گریز میجویند، غلظت.
وسعت
(اسم) گشادی فراخی: ((مراد برات بر آنجا تعظیم و وسعت ملک و قسمت ولایت پادشاه عالم باشد. ))، پهنه، گنجایش ظرفیت، مکنت تمول.
لغت نامه دهخدا
گشادگی. [گ ُ دَ / دِ] (حامص) حالت و چگونگی گشاده. فراخا. سعه. مقابل تنگی: بَلَد؛ گشادگی میان ابرو. (لغتنامه ٔ حریری). فیخه، گشادگی مخرج بول. (منتهی الارب) (دهار). ساحت ناحیه؛ گشادگی میان سرایها. (منتهی الارب): هرگاه که فضای دل، یعنی گشادگی دل فراخ باشد مردم جوانمرد باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). حلق آن گشادگی را گویند که پیش گردن است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || طیبت. پاکی. خوشی:
تا هوا را گشادگی و خوشی است
تا زمین را فراخی و پهناست.
فرخی.
|| فراخ نعمتی. خصب نعمت: ادرکست و خرساب دو شهرکند [به ماوراءالنهر] با آبهای روان و گشادگی و نعمت بسیار و هوای درست. (حدود العالم). || فرح. انبساط: طب، صناعتی است که بدان صناعت صحت در بدن انسان نگاه دارند و چون زایل شود بازآرند و بیارایند او را به درازی موی و پاکی روی و خوشی بوی و گشادگی. (چهارمقاله). || انفصال. فاصله. فرجه. پهنی. فراخ. وسعت. مقابل پیوستگی: جَوبه؛ گشادگی میان ابر و کوه. قعن، گشادی میان دو پای وقت رفتن. لِهب، گشادی میان دو کوه. (منتهی الارب): و پیوستگی هر اندامی و گرانی و سبکی و گشادگی و پیوستگی و نرمی و سختی هریک از گونه ٔ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و مایها به طبع از هم گشادگی و گریز میجویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || مقابل زفتی، غلظت. (منتهی الارب).
وسعت
وسعت. [وُ ع َ] (ع اِمص) وسعه. فراخی. (غیاث اللغات). گشادی و فراخی و گنجایش و پهنایی و ظرفیت. (ناظم الاطباء):
نه وسعت در درون مور آری
نه از عالم سر موئی بریدن.
ناصرخسرو.
رجوع به وسعه شود.
- وسعت پیدا کردن، گنجایش پیدا کردن.
- وسعت داشتن، گنجایش داشتن.
- || استطاعت و توانگری داشتن. توانگر بودن.
- وسعتکده، وسعتگاه. (آنندراج). جای فراخ و وسیع و یا دلپذیر. (ناظم الاطباء):
طرح افکند به وسعتکده ٔ طول امل
قصر شداد مصالح ز عمل پالایی.
واله هروی (از آنندراج).
- وسعتگاه، وسعتگه، جای وسیع. جای فراخ و وسیع و دلپذیر. (ناظم الاطباء):
در تنگنای کوچه ٔشرح جلال تو
وسعتگه زمانه کمین کارخانه ای.
عرفی (از آنندراج).
دو سه میدان اسب که ازدره ٔ خشک رفتیم، به وسعتگاهی رسیدیم که چمن و زراعت بود. (سفرنامه ٔ ناصرالدین شاه به مشهد 1306 هَ.ق. ص 45 از فرهنگ فارسی معین).
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ معین
گشادگی، گشادی، فراخی، پهنه. [خوانش: (وُ عَ) [ع. وسعه] (اِمص.)]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
897